#خان_پارت_105

چشمام لونه کرد.
برای بار دوم، سوم، دهم، صدم و هزارم بزاق دهانم رو فرو خوردم با ترس
زمزمه کردم:
-اومدم... او... اومدم...
چشم ریز کرد؛ چقدر چشمهای خمار و مملو از سوءظنش ترسناک بود:
-اومدی چی؟
چشمام رو بستم و تو ذهنم به دنبال آرامش گشتم.
وقتی اینطور میترسیدم، عقلم یاری نمیکرد که زبونم رو به درستی تو دهنم
بچرخونم و بتونم حرف بزنم.
فریاد دوبارهاش، دوباره منو پروند:
-حرف بزن، لالی؟
چشم باز کردم؛ اگه بگم تو دو چشمش شعلههای خشم شعلهور بود اغراق نکردم.
عصبانیت از سر و روش میریخت و هرم داغ نفسهایی که با قدرت بیرون
میداد، پوست صورتم رو میسوزند.
کاسه چشمم سوخت و اشک تو دو چشمم نیش زد.
نمیدونم بار چندم بود که آب دهنم رو قورت دادم و بالاخره لب از لب گشودم:
-اومدم یک سری از واقعیتها رو بفهمم.
دوباره چشماش مخمور شد؛ مملو از سوءظن:
-واقعیت؟
سر تکون دادم:
-بریم، تو راه برات میگم.
خواستم از کنارش بگذرم که سدم شد. با جدیت مردمک سوزنی چشمش رو تو

romangram.com | @romangram_com