#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_2


"يعني چه؟"

"يعني هر كي امسال شاگر د اول كلاس بشود براي هميشه از اين دبيرستان معمولي خلاص ميشود و وارد جايي ميشود كه مدرسان خارجي كار تدريس را به عهده دارند وتمام دانش آموزان نخبه در آنچا تحصيل ميكنند واي !كاش تو هم يكي از آنها بودي "

از آرزوهاي قشنگي كه برايم داشت خوشم آمد "خوب چرا اين آرزو رابراي خودت نميكني ؟"

پوزخندي زد و چشم انداز مدرسه را از نظر گذراند وگفت:"من كجا شاگرد اول كلاس شدن كجا ؟من بزور بتوانم نمرهي قبولي بگيرم اما تو مي تواني .مطمئنم حتي سميرا را هم پشت سر ميگذاري اصلا مگر سميرا چه برتري نسبت به تو دارد ؟نه به خوشگلي توست نه بلد است دو كلمه انگليسي حرف بزند نه ميتواند خوب بسكتبال بازي كند و در گروه تاتر نقشي دارد تازه خيلي هنر كند ..."

حوصله ام را سر برده بود باز هم چانهاش گرم شده بود و نمي خواست به زبانش استراحت بدهد.

"خيلي خوب الهام زنگ خورد بهتر است برويم كلاس"

هر دو روي نيمكت نشستيم او هنوز داشت نطق ميكرد :"واي خدا!خوش بحالت ماني ازهمين حالا بهت تبريك ميگويم"

مبصر برپا داد .

خانم قوامي حاضرو غائب كرد دستم را گذاشتم روي دهانش و به نجوا گفتم :"خفه مي شوي يا نه ؟"

"خانم الها م معيري؟"

محكم به پهلويش كوبيدم كه با صداي بلند گفت :"آخ دردم آمد ماندانا"

شليك خنده بود كه فضاي كلا س را پر كرد الهام به خودش آمد و حول شد و كمي رنگ :"بله خانم قوامي ! حاضريم"

سپس غرولندي به من كرد و به تخته سياه خيره شد.


romangram.com | @romangram_com