#کلکل_شش_نفره__پارت_108
متین_آخخخخخ دلمممم آخه این جوری که تو میپرسی آدم دلش میخواد یه کاریش باشه.
امیر_مرگ، پسره دیوانه.
_تو روحت متین
امیر_خب مسخره بازیاتونو جمع کنین ، یه عالمه کار داریم، فردا جلسس.
متین_بعله، شواهد نشون میدن که امیر تا دقایقی بعد قاطی میکنه ، چاره ای نیس امین جان باس کار کنیم.
امیر_متیییین
_ دکی نگفتمممم
امین_یا ابوفضل، متین بیا اینور ، الان نصف میشی.
امیر_بجمبین زیاد حرف نزنین.
متین_بله بله چشم.
از همون موقع شروع کردیم به کار و یه بند مشغول بودیم و تا شیش کار کردیم، خستگی از سر و رومون میریخت
عجیب بود که متین صداش در نیومده بود،
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم واقعا یه چیزیش هس ، سعی میکرد تو جمع خودشو شاد نشون بده و موفقم میشد، ولی من خیلی خوب میشناختمش .
دفتر کار تو سکوت کامل بود که با صدای کیان سکوت شکست.
کیان_آها راستی بچه ها.
هر سه تامون_چی؟
کیان_ به به مرسی توجه.
romangram.com | @romangram_com