#جورچین_پارت_105
***
باغضب چشم میان کارگران بخش تعمیرات گرداند، هنوز نفس هایش از آن چه شنیده منظم وآرام نشده، بی فکر و پرت حال خراب خودش؛ به این مکان شوم پا گذاشته با تمام ترس هایش از دوجفت چشم شرور و مرموز!
- پی من بودی؟
هعی از ترس کشیده با چشمان گرد و دو دو زده سریع به عقب بر می گرد، دستش روی قلبش مشت می شود وبزاق دهانش از دیدن کبودی ها صورت مرد، خشک خشک می شود.
- گرخیدی؟
چشم هایش از لحن بی ادبانه مرد چین وریز شده، گره میان جفت ابرو نشاند و سرد و خشک لبی زد:
- واسه چی اون بلا سر آرتا آوردی؟
مجید خونسرد با آن پای مو برداشته اش روی صندلی چوبی گوشه هیاهو کارگران می نشیند، به دقت سرتاسر اندام مه گل را با چشم اسکن و برانداز می کند.
از این نگاه خیره و زوم، حس بدی در جای جای تن و بدن دخترانه اش رخنه و باقدرت ازدیای حس های مختلف از نظرش رد می شوند.
ملامت کمترین تنبیه ای است برای خودش وقتی بدون هیچ فکر عاقلانه ای به دیدن مرد مرموز آمده!
- طرف وقتی یه سگی گازش می گیره، چی کار می کنه؟
نفهمید، از این تفسیر وتعبیر نامفهوم جفت ابروانش بالا می پرند. پوزخند واضح مجید خط روی اعصابش می کشید.
- یا در می ره یا باهاش می جنگه!
مجید بادیدن بهت و رنگ پریده دخترک مقابلش، نیشخندی زده که دندان سیاه میانی اش لحظه ای در دید مه گل قرار می گیرد.
romangram.com | @romangram_com