#جنون_انتقام_پارت_7
زودتربرگردم خونه،میترسم برای مامان اتفاقی افتاده باشه با استرس ودستهای یخ کرده دست پری روکشیدم و گفتم بریم دیگه دیرشد.پری باتعجب نگاهم
کردوگفت.
پری:آرام...چرادستات انقدرسرده!!!حالت خوبه؟؟؟
-:نه....نمیدونم چرااسترس دارم ودلم شورمیزنه می ترسم برای مامان اتفاقی افتاده باشه؟؟
پری:به دلت بدنیار...چیزی نیست....بهش فکرنکن...مامانت خوبه مطمئنم...اگه اتفاقی بیفته زنگ میزنه.
باحرفهای پری کمی آرام شدم وباهم به ایستگاه اتوبوس رفتیم وبعد سواراتوبوس شدیم.انقدرشلوغ بودکه جایی برای نشستن نبود،اواخرآبان
بودوشباهواسردمیشداماتوی اتوبوس بخاطر جمعیت زیاد ازگرماعرق می ریختم نمیتونستم روی پاهام بایستم ازیک طرؾ خستگی وازطرؾ دیگه این استرسبی موقع حس روازپاهام گرفته بود.بلاخره به مقصد رسیدیم ومنوپری پیاده شدیم وبه سمت کوچه ما حرکت کردیم.همیشه تاسرکوچه باهم می رفتیم
وازاونجاازپری جدامیشدم واون به خونشون میرفت.سرکوچه که رسیدیم از چیزی که میدیدیم شکه شدیم،جلوی خونه ماجمعیت زیادی ایستاده بودندوماشین پلیس
هم کناردرخونه بود.بادست محکم زدم توی سرم ودادزدم:دیدی پری بدبخت شدم....مامان....مامان؟؟؟؟؟
با سرعت به طرؾ خونه دویدم.صدای پای پری رو میشنیدم که به دنبالم می دویدوصدام میکردولی من بی توجه به اون می دویدم نزدیک که شدم مامان روتوی
چهارچوب دردیدم درجاایستادم ونفس عمیقی کشیدم خداروشکرمامان حالش خوبه!!!
پری نفس نفس زنان گفت:دیدی آرام مامانت حالش خوبه!!!!
_پس ماشین پلیس برای چی اومده؟؟؟اینجاچه خبره؟؟؟؟؟؟
جلو رفتم وکنارمامان که چشماش بارونی بودایستادم وگفتم:چیشده الهی قربونت برم چراگریه میکنی؟؟؟
امامامان جواب ندادانگار صدای منو نمی شنید...شوکه بودوهیچ حرکتی نمیکرد فقط به روبرو خیره شده بودواشک میریخت به افسر پلیس که روبروی مامان
ایستاده بود نگاه کردم وگفتم:چی شده جناب؟؟؟؟؟؟
افسر پلیس حرفم رو قطع کردوگفت:دخترم حال مادرت مساعد نیست کمکش کن بره داخل.
romangram.com | @romangram_com