#جنگ_میان_هم_خون_پارت_95
_ تو من رو نمیبخشی؟
لبخندی زدم و گفتم:
_ گذشته ها گذشته؛ میبخشمت.
خندید و خندیدم. توی چشمهای هم زل زدیم که گرمهای لبهایی رو روی لبهام حس کردم.
*
"دو ماه بعد"
با کاترین داشتیم توی باغ قصر قدم میزدیم و حرفی دربارهی آینده و مراسم عروسی بچههامون میزدیم.
_ کاترین؟ به نظرت چه گلی برای تزیین مراسم خوبه؟
romangram.com | @romangram_com