#جنگ_میان_هم_خون_پارت_50

کاترین؛ حتی بد از سال‌ها دست از دشمن تراشی برنداشته و بدتر سعی بر آتیشی کردن من داشته.

پوزخندی زدم و با خودم زمزمه کردم:

- دلیل ناراحتی و دشمن تراشیت رو نمی‌دونم؛ ولی این رو می‌دونم که بد بازی رو شروع کردی!

در همین لحظه، یکی از خدمتکارها به سمتم اومد و تعظیم کرد و با لحن آشفته‌ای گفت:

_ ملکه... ملکه کاترین و دخترشون قبل از بقیه پادشاه و الهگان آمدن.

فوری از سرجام بلند شدم و تقریبا فریاد زدم:

_ چی؟ کاترین؟

سربه زیر و با لکنت زمزمه کرد:

_ ب..له ملکه. ایشون زودتر به بهانه‌ی خلوت با شما آمدن.

دستی میان موهام کشیدم و کلافه زمزمه کردم:

_ به پادشاه مایکل بگید زودتر از بقیه به قصر بیان، فقط....

توی چشم‌هاش زل زدم و تهدیدآمیز گفتم:

_ هیچ‌کس از این موضوع باخبر نشه؛ تاکید می‌کنم هیچ‌کس!

romangram.com | @romangram_com