#جنگ_میان_هم_خون_پارت_26

با چشم‌های گرد به الیزابت که پشت ماتیاس قایم شده بود، نگاه کردم.





با تعجب گفتم:

_ ماتیاس؟

_ بله مادر.

_ تو عاشق الیزابتی؟

سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت؛ ولی این جواب دندون شکنی برای من بود. هیچوقت نمی‌تونستم تصور کنم که ماتیاس پسر من، عاشق دختر کاترین بشه!

هنریک با نیش‌خند که دلم رو آتیش می‌زد، گفت:

_ خب ولی به هرحال فردا لب مرز بیا تا بجنگیم.

و با لحن آرومی ادامه داد:

_ فقط یکی از ما زنده می‌مونه.

و با صدای بلندی گفت:

romangram.com | @romangram_com