#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_97
خب ژیکوان به زودی به قسمت خدمه منتقل خواهد شد.
سینو در سفید رنگ را باز کرد. در بدون کوچک ترین صدا روی لنگه ی تو چرخید و اتاق نمایان شد.
اتاقی غرق در رنگ سفید. با لبخند به سمت الف برگشتم و گفتم:
از کجا خبر داشتین من به این رنگ علاقه دارم؟!!
الف پیر لبخندی زد و گفت:
در واقع پادشاه بندیک اولین روزی که وارد السمیرا شدن به ما دستور دادن تا تمامی وسایل اتاق و خود اتاق را سفید کنیم ایشان گفتند ملکه اینطوری بیش تر خوشحال میشوند.
از حرص دستم را مشت کردم و سعی کردم لبخندی بزنم.
با سقف بلند اتاق نگاه کردم. نقاشی های فرشته گونه از روی سقف به ارامی تغییر شکل میدادند و من درست توی عمق چوب های سقف رویاهامو دیدم
رویاهای بچگیم!!!
رویای روزهایی که ارزو داشتم یه سنجاب توی جنگل پیدا کنم
رویای روزهای بی قیدی که دلم میخواست روزی سرپرست کمپ بشم.
حس کردم چشم هام نم ناک شدند رو به سینو کردم و گفتم:
اون سقف میتونه عمق افکار منو به تصویر بکشه.
نگاهی به سقف کردم و تصویر دو تا دست رو دیدم قطعا که دست بندیک نبود که توی رویاهام حلقه شده بود دور دستام.
romangram.com | @romangram_com