#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_78
گرگ عزیز ارباب عزیز اون فقط یک رد گم کنی بود برای از بین بردن اهریمن و طلسمش روی تو و این غار و این کوه اون پسر یک خون مقدسه خون اون و روح اون می تواندهر پلیدی را پاک کند و هر طلسمی را باطل .پس لطفا برو او را پیدا کن و با خودت بیاور و کاری نکن که ناراحتش کنی و باعث بشه که لجباز بشه.
با اخم وحشتناکی از جا بلند شد و با مشت گره کرده فریاد زد:
من نوکر شما نیستم سرکارخانم دیگه برای من چیزی رو دیکته نکن.
با تمام شدن حرف هایش بدون هیچ خداحافظی جاده ی یخ بسته را در پیش گرفت.
زیپ کاپشنم را بالا کشیدم و از جا بلند شدم.
ساندویچ کوچک گوشت گوزن را از توی مشمای کاغذی بیرون کشیدم و مشغول خوردن شدم.
سرعت راه رفتنم را کمی بیش تر کردم و حس جهت یابیم را به کار انداختم.
اما هیچ چیزی پیدا نکردم.
ظاهرا السمیرا هم مثل بوکهارتو با طلسم محافظت و پنهان شده بود.
من هنوز ملکه ی هر دو سرزمین حساب می شوم اما تا حالا به السمیرا نرفتم.
باز یاد خیانت اشکار بندیک با شاهزاده ژیکوان افتادم.
با خشم گازی به ساندویچم زدم و زیر لب غریدم وقتی چشمه های اب گرم میتراندر را خشک کردم خواهی فهمید بانو ژیکوان.
فاصله ی کوه زرد تا شهرهای اطراف زیاد بود.
اما برای برقراری ارتباط با کامرون مجبور به رفتن به شهر بودم.
romangram.com | @romangram_com