#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_76
سعی کردم عاشقش بشم اما نشد بااین حال دوستش داشتم و وفادار باقی ماندم اما او با یک سفر منو با یه جلبک سبز مبادله کرد.
نگاه سردم ر به گرگ انداختم و گفتم: من از مردهای زندگیم شانسی نمیارم.
با پوزخند به چهره ی آشفته و خجالت زده اش نگاه کردم و گفتم:
بعد از باطل شدن ازدواجم سراغ آیرئیس میروم تنها بدون هیچ کدام شما اون یکی از بردارهامو کشت.
راویار: و تو تنهایی میخوای با یک شیطان باستانی چیکار کنی؟!
لبخندی زدم و گفتم: شاید باهاش یک دست دزد و پلیس بازی کنم.
شیشه ی خون ایوار را از جیبم در اوردم و گفتم:
برا باطل کردن اون ازدواج به اریک پسر هفتمین پسر نیاز دارم
و همچنین به اون الف پیر السمیرا که ازدواجمان را خواند و به خون یک همخونم برای ریخته شدن.
راویار با تعجب و کمی ترس نگاهم کرد و گفت:
تو همین الان داشتی میگفتی که ایرئیس راحیل را از تو گرفته حالا میخوای برای شکستن پیوند ازدواجت ان یکی برادرت را هم بکشی؟؟!
با حالت سوالی نگاهش کردم و گفتم: من گفتم رنو؟!یا گفتم برادرم؟؟!!
راویار: نه اما خب گفتی همخون!!!
پوزخندی بهش زدم و گفتم: خب یک همخون دارم که لایق مرگ هست و لازمه بخاطر همه کارهایش یک بارهم که شده قربانی بشه اینجوری هم دنیا از شر اون نجات پیدا میکنه هم هادس به خواسته اش می رسد هم من قولم روابه سرانجام رساندم.
راویار سرش را چندین بار تکان داد و گفت:
romangram.com | @romangram_com