#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_66
چشم های بدون مردمکش را به من دوخت و با صدای مرده مانندش زمزمه کرد:
باز هم من و تو
شما واقعا باید از خودگذشته باشید تا داوطلبانه هادس را احضار کنید.
الهه ی مرگ الهه ی پوچی الهه ی سنگ های قیمتی و جواهرات
تک ستاره ی دنیای زیرین.
هادس پیچیده شده در تاریکی ها با ردایی تاریک تراز شب بافته شده از ذره ذره ی درد و نابود مردگان.
چشم دوختم به ردای سیاه خدای مردگان دل آشوب بدی وجودم را فرا گرفت با دیدن صورت های متحرک روی لباس که کش می امدند و سعی در فرار داشتند اما لحظه ای بعد محو شده بودند.
آب دهانم را قورت دادم و چشم هایم را به حفره های خالی و سیاه چشم های هادس دوختم.
دوتا حفره مثل دوتا چاه بی پایان سیاه و تاریک که هرازگاهی از خشم دوتا گوی کوچک اتش درونشان ظاهر می شد.
سرم را به نشانه ی احترام کمی خم کردم و بعد کاملا راست و محکم ایستادم.
ارتش مرده های اسکلتی ایوار را بین خودشان حبس کرده بودند و او را واداربه زانو زدن کردند.
اما فاصله ایشان را با من حفظ کردند و فقط به نشانه ی تهدید استخوان ها و سلاح هایشان را به سمت من تکان می دادند.
صدای بم و مرده مانند هادس سکوت کوهستان را شکست.
romangram.com | @romangram_com