#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_137
زمین حالا خیس از خون بود،خونی که حتی منبعی نداشت.
خون قرمز از زمین می جوشید و خون لجنبار نفرین شدگان را می بلعید.
با ترس به اطرافم نگاه کردم.صدای ذهنم را پر کرد:
من تو رو میخواستم جادوگر اما خادمان احمق من وسوسه ی خون اون پسرهفتم شدن تسلیم شو تسلیم شو
فریادی ناخواسته از گلویم برخاست :هرگز
صدای من شوک بزرگی به میدان جنگ داد،تقریبا همه ی افراد دست از جنگ کشیدند و با من نگاه کردن.
درد بدی قلبم را فرا گرفت اما باز هم راویار به کمکم رسید.اینبار صدای او جای صدای اهریمن ذهنم را پر کرد:
تغییر شکل بده زود باش اون شمشیر لعنتی رو بنداز و تغییرشکل بده وگرنه دیر می شه.
حس غریزی ام با خواسته ی او مخالفت می کرد،حس ام میگفت با شمشیر در امانم و می توانم دشمنان را هلاک کنم.
راویار با پوزش محکم با کمرام زد و گفت: زود باش اون غریزه ات داره بهت خیانت می کنه.
شمشیر از دستم رها شد،گرگ درونم را صدا کردم. سریع تراز همیشه فراخوانم راپاسخ داد و ظاهر شد،انگار مدت طولانی در انتظار ازادی بوده.
غرشی کردم و گفتم: حالا چی ؟!
راویار زوزه ای کشید وگفت: تنها در شکل حیوانی فرار از دست این جانوران ممکن است سریع بندیک را به دندان بگیر و برو.
رامونا: اریک چی؟؟!
romangram.com | @romangram_com