#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_113


حتی بعضی جاها مجبور به استفاده از اتش جادویی می شدیم.

وظیفه ی شکار کردن توی جنگل را تمام و کمال به راویار سپرده بودیم.

قدرت و مهارت او توی شکار از همه بهتر بود.



بالاخره بعد از چند روز اشعه های نور افتاب کم کم خودشان را نشان دادند.

با لبخند نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

اه ازادی مورده شور هر چی درخته ببرن.

بندیک محکم جلوی دهنم را گرفت و گفت: دیوونه شدی؟؟ به عنوان یک جادوگر خوب مید ونی که این درخت ها جان دارن و توی یک لحظه میتونن بکشنت توی زمین

با اخم نگاهش کردم و دستش رو پس زدم و گفتم:

ترجیح میدم درخت ها منو بکشن توی زمین و با ریشه هاشون من رو خفه کنن اما تو بداد من نرسی.

با اخم راهم رو در پیش گرفتم. هرچند ته دلم هیچ کدام از حرف هامو قبول نداشتم مرگ به وسیله ی فشار زیاد ریشه های یک درخت مرگ موردعلاقم نیست اونم زمانی که صحنه های حماسی تری واسه مرگم وجود داشتن.

تقریبا به حاشیه های جنگل رسیده بودیم نور افتاب روی دشت مقابل پهن شده بود.

بوته های بلند و وحشی گیاهان خودرو یک دست با وزش باد ره هر سو پیچ و تاب می خوردند.

تک و توک گل های لاله ی قرمز بین این همه سبزی منظره ی جالبی راه انداخته بود.


romangram.com | @romangram_com