#جادوی_چشم_آبی_پارت_119
نکنه مردم اومدم بهشت! دانیکا-تو نمردی سلنا! با این صدا یه جــــــــیغ کشیدم و از جام پریدم!با دیدن دانیکای
بزرگ حرف تو دهم ماسید!
به تته پته افتاده بودم-دا..دانن..نیکا...ی بزرگ؟!!من اینجا..شما.. نه!!!شما دانیکای بزرگی؟من الان تو سرزمین بالای
ابرهام؟آیا؟!
دانیکا در حالی که سعی میکرد خنده اشو پنهان کنه گفت-آره! من تو رو به اینجا احضار کردم.با تو کار مهمی دارم.
سلنا-واقــــعا؟؟با من چیکار دارید؟!
دانیکا-دنبالم بیا......و با هاش شروع به قدم زدن کردم....سرزمین بالای ابر ها عجب جایی بودا!!
با دانیکا همینجوری رفتیم تا رسیدیم به یه کلبه خیلی قشنگ. کلبه چوبی بود و روی چوب ها هم به علت رطوبت
زیاد خزه و گل جمع شده بود.رفتیم داخل کلبه،دهنم چشبید به زمین!داخلش خیلی با بیرونش فرق میکرد!
توی کلبه خیلی زیباتر و بهتر از بیرونش بود.روی یکی از مبل ها نشستم.دانیکا هم رفت از روی تاقچه یه صندوقچه
ی قدیمی اورد.
پیش من نشست و صندوق رو باز کرد. میخواستم ببینم چی توشه!!با باز کردن در صندوقچه دهن منم باز موند!
داخلش یه تاج و یه چوب دستی بود.تاج رو از صندوق بیرون کشید و داد دست من.یه تاج خیلی قشنگ بود که
وسطش یه ستاره بود و هر گوشه ی ستاره به پنج تکه الماس به رنگ های مختلف تبدیل میشد .
سلنا-دانیکا؟این رنگ ها و الماس ها چی هستند؟منظورم اینه که به چه دردی میخورند؟
دانیکا-هر کدوم از اونها یه عنصر از سرزمین هستند که ملکه ها یا فرمانروایان با استفاده از اونها بر مردم حکومت
میکنند. هر کدوم از اونها از اصلی ترین عنصر ها هستند که توسط اشخاصی ساخته شده اند.
یا خودشون به وجود اومدند. برای مثال: قرمز نماد آتشه.این نماد خشم و جنگ رو میطلبه و توسط یک خون آشام
ساخته شده.
سبز نماد سرسبزی و طبیعته که مادر طبیعت سازنده ی اونه.
romangram.com | @romangram_com