#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_60


- از یه طرف میگم رادین تنها میمونه از یه طرف میگم تازه مسافرت بودیم.

دلخوری م*س*تاجر نگاهش میشود:

- از هیچ طرفی به یغما نمیرسی نه؟

انگشتم را روی لبش میگذارم و با لبخند میگویم:

- تو جهت نداری همه جا هستی.قرارمون بود دیگه ناراحتی از هم نداشته باشیم خرابش نکن!

اسباب این م*س*تاجر خانه خراب کن را بیرون میریزم.میخواباندم و میگوید:

- میشه این آدمِ بی جهت بگه نری؟

شانه بالا میاندازم:

- برای من فرقی نداره.

- نرو.

- چه فرقی به حال تو داره؟

- جوابِ دل تنگمو تو باید بدی!

میخندم.

- دوست داری بری؟

- دوست داشتنو که دارم آره.اما خوب عقلانی نیست!

سر تکان میدهد:

- باشه.دلت میخواد برو.نمیخوام جلوتو بگیرم اما دوست دارم کنارم باشی!

گونه اش را میب*و*سم:

- حالا اونقدر پیشِ همیم که خسته شی

- من از تو خسته شم؟ چه حرفایی میزنی.

بلند میشوم، دستم را میکشد، چشمانش را میبندد و سرش را به عقب هل میدهد، با یک لبخند با مزه میگوید:

romangram.com | @romangram_com