#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_33
- از دانشگاه چه خبر؟
با تاخیر میگوید:
- دانشگاه؟ دانشگاه یا دانشجوی سنگدلش؟
در دستشویی با صدا بسته میشود:
- چی بود؟
بی توجه میگویم:
- سنگدل چیه؟ بابا اون بیچاره باید از کجا بدونِ این هستی خشک و پر ابهت دل داده بر باد.توام توقعایی داری ها!
آهی میکشد:
- خیلی یبسی بخدا.
- اوه؟ چی شد؟ حالا شد یبس؟ والا کسی که روز به روز دوست دختر عوض میکنه یبس نیست!
- نه منظورم اینه که خوب.همین که به اطرافش توجه نمیکنه یبسه دیگه!
شانه بالا میاندازم.به خلال های باقی مانده دیشب ناخونک میزنم:
- توام با این تئوریای مسخرت! من اصلا میگم باید بریم سر همون پیشنهاد من.آقا منم یه بار تو این اردو ها و چه میدونم دور دورایی که میرین شرکت بده.جوری سرِ نخِ تورو بهش بدم که کلا دوک تموم شه! آره!
میخندد:
- اه.برو بابا دیوونه .
- جدی دارم میگم هستی.چرا هیچ وقت روش فکر نمیکنی؟
با تاخیر اما جدی میگوید:
- از کجا میدونی روش فکر نمیکنم؟
- خوب پس چرا یه حواب درست نمیدی؟ خنده و دیوونه گفتن تو که نمیشه نتیجه فکر کردن!
روی تخت مینشینم و با گلهای برجسته رو تختی ور میروم.
- الو.هستی چرا جواب نمیدی؟
romangram.com | @romangram_com