#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_53
داد میزند:
- ساکت شو نگار.
نفسم بند میآید، اشکم را پاک میکنم. آرامتر میگوید:
- در رو باز کن.
گوشی را قطع میکنم. شالم را از روی مبل برمیدارم و در را باز میکنم. منتظر میمانم تا بالا بیاید، هالوژنهای آشپزخانه را روشن میکنم، میخواهم برگردم که صدای بسته شدن در سد راهم میشود، در تاریکی تنها شبح سیاهی از آن هیکل درشت را میبینم.
با حرص به سمت اتاق خودم میروم:
- رادین اتاقِ رو به روئه. شب بخیر آقای آذر.
با صدای بسته شدن در بغضم میترکد و با صدای بلندتری گریه میکنم. نمیدانم چه مرگم شده؛ گاهی مسخره میشوم و چقدر از این لوس کردنهای خودم بدم میآید!
من که میدانم رهام اهل منتکشی و برگشت نیست پس چرا. چرا عزیزم صبح شد آقای آذر نیمهشب؟
لعنت به تو بچهبازیهایت نگار.
نمیخوابم؛ یعنی نمیتوانم که بخوابم. رهام برای رفع ناراحتیها پیش قدم نمیشود و من.
میمیرم از بی رهام ماندن.
***
یک هفته است که سراغی از احوال دلم نمیگیرد… یک هفته است تازه به عمق فاجعه پی بردهام. اینکه نگار بی رهام نمیتواند سر کند، اینکه من بی او… نیممن هم نیست! هر لحظه چشمم به موبایل است تا صدایش دربیاید؛ اما دریغ، در ترافیک ماندهام و بغض هم در پستوی گلویم، رهام ترافیک را دوست دارد و نمیدانم من هم باید دوست داشته باشم وقتیکه یاد او را در سرم میکوبد یا نه؟ یک رابطه خوب و بی پستیوبلندی بهیکباره با بچهبازی من به هم ریخت. نمیدانم چرا خودم را برایش لوس کردم،
من که میدانستم او اهل برگشت نیست. نمیدانم چرا ناز کردم من که میدانستم او اهل ناز کشی نیست، به خانه که میرسم دعا میکنم؛ کاش نرسیده بودم. بابا زنگزده و پیغام گذاشته. از زنش جداشده و قبل از اسفندماه برمیگردد و سری به دختر تنهایش میزند و من اصلاً حوصلهی حضور اضافهاش را ندارم؛ حتی حوصله خودم را هم ندارم، پیغام بعدی که به
گوشم میرسد آب در گلویم خشک میشود:
- سلام نگار خانوم، خوبین؟ دلم براتون تنگشده. هرچی ام به بابام میگم منو بیاره پیشتون میگه نمیشه، این بار به خدا واقعی میگم. شماره تونو دادم به خانوممون تا بهتون زنگ بزنه، میشه هر وقت اومدین به خونه مون زنگ بزنید؟ خواهش… خدافظ.
اشکم را پاک میکنم. روی مبل مینشینم. این تنها بهانهی من برای برقراری دوباره ارتباط با رهام است؛ اما… از طرفی غرورم اجازه نمیدهد، من به او ابراز علاقه کردم و او تنها گفت زود است. من عزیز خطابش کردم و او تنها پرسید: عزیزم؟
حالا هم که زنگ بزنم. به درک که غرورم له میشود. برای اولین بار عاشق شدهام و نمیخواهم در این راه شکست بخورم. سومین بوق که میخورد صدای مرد بیوفای این روزهایم به گوش میرسد. نمیخواهم وا دهم؛ بغضم را قورت میدهم و محکم میگویم:
romangram.com | @romangram_com