#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_50

می‌خندم.

- می‌دونم عزیزم. بیا صبحانه؛ آماده ست.

چای رادین را می‌دهم و پیامی به رهام:

- مرسی بابت روسری، خیلی قشنگ بود؛ راستی توقع نداشتم ازت کادو بگیرم.

منتظر جوابش نمی‌شوم؛ چون می‌دانم اگر به جواب دادن رهام باشد باید تا شب بایستم، خیلی دیر جواب می‌دهد. آشپزخانه را تمیز می‌کنم و هی نگاهی به صفحه موبایل می‌اندازم. خدا از دلم نگذرد که این‌قدر بهانه‌ات را می‌گیرد. دو بسته پفیلا توی ظرف می‌ریزم و به دست رادین می‌دهم.

- بذارم شبکه پویا؟

- نه… نه…

سریال چرتی در حال پخش است؛ اما می‌دانم به برنامه کودک ترجیحش می‌دهد. مانتو شلوارم را از ماشین درمی‌آورم و اتو می‌کنم؛ بالاخره صدای این موبایل صاحب‌مرده درمی‌آید. به سمتش حمله می‌کنم:

- رادین برات خریده، از من چرا تشکر می‌کنی؟

می‌خندم… مغرور.

- تو که هیچ‌وقت دروغ نمی‌گفتی.

سریع جواب می‌دهد:

- الانم نمیگم.

حرصم می‌گیرد:

- چرا میخوای این‌قدر خودتو بی‌تفاوت نشون بدی؟

یک ربعی از فرستادن پیامم می‌گذرد که زنگ می‌زند. صفحه را که لمس می‌کنم صدایش دلم را می‌لرزاند:

- تو که میدونی حوصله نوشتن ندارم

خنده‌ام می‌گیرد. از پیام دادن بدش می‌آید؛ در واقع تنبل است و حوصله‌ی تایپ کردن را

ندارد، بازهم می‌گوید:

- می‌خندی؟

romangram.com | @romangram_com