#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_131



ناگهان جورى ترمز كرد كه عمه اگر كمربند نبسته بود به گمانم از شيشه جلو مى افتاد چند كيلومتر آن طرف تر !!! وقتى به عقب برگشت از ديدن رگ هاى متورم گردنش كمى عقب نشينى كردم:

_ فعلا زر نزن تا به من چه و حال كردنو نشونت بدم



عمه هم باز به صورتش زد

_ اى لال شى يلدا



هوا پس بود بهتر بود ساكت بمانم به خانه كه رسيديم در پاركينگ دعا ميكردم همينجا دنيا تمام شود

در آسانسور نگاهم نميكرد با پاهايش روى زمين ضرب گرفته بود خيره به شماره طبقات بود به طبقه ١٩ كه رسيديم در آسانسور باز شد و زن چاق جوانى با عشوه جلو آمد

_ سلام معين عزيز جانم امرت خيلى وقته منتظرم



معين سلام كوتاهى داد و روبه عمه گفت ولى به زن گفت: عمه ى خانمم چند ساعت مهمونت باشه اوكى؟



( چى ؟! داره واسه حفظ آبرو جلو همسايه اش منو زنش جا ميزنه؟؟!!!!)



زن كه از شنيدن كلمه خانمم انگار زياد خوشحال نبود گفت: چشم قدمشون روى چشم



عمه هراسان به معين چشم دوخت:


romangram.com | @romangram_com