#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_128

خنديد اما تلخ و غمگين، سيگارمان كه تمام شد در كمال ناباورى ديدم خم شد و پشت من كه خاكى شده بود را تكاند و اين پسر چه قدر خاكى بود و خواستنى!!!!



به اتاقم كه برگشتم متوجه شدم معين دوبار از داخلى اش زنگ زده است واقعا دلم نميخواست با او همكلام شوم ديگر زنگ نزد حتى وقت نهار ، نه خودم چيزى خوردم نه چيزى براى او سفارش دادم

( وقتى زنگ نزده بگه واسه چى خودمو سبك كنم؟)



كارم كه تمام شد سرم را روى ميز گزاشتم كه كمى استراحت كنم ياد آورى ميهمانى آن شب مثل جرقه اى در ذهنم بود بايد ميرفتم بايد قدرى سبك ميشدم و رها...

بالاخره ساعت رفتن رسيد نميخواستم ببينمش با داخلى اتاقش تماس گرفتم

_ بله؟

صدايش گرفته بود؟! از بس فرياد زده!!!!



_ ميتونم برم ؟

سكوت كرد و من معنى سكوت اين موجود را نميفهميدم

_ رئيس ميتونم برم؟

_ آره



و بعد گوشى را قطع كرد مثل هميشه؟!!






romangram.com | @romangram_com