#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_103
گوشى را گرفت خيلى صميمى حرف ميزد همانطور كه من دوست داشتم و برايم آرزو بود
_ عزيز دلم كى رسيدى؟
....
_ نه خودم ميام دنبالت
...
_ اينجا كه ديگه نه
...
_ ميرم بيمارستان ديگه
...
_ اى شيطون نيومده شروع كردى؟!
...
_ باشه باشه قبول بمون ميام
...
_ باى چيه فارسى بگو بدروووود
خنده روى لبش از جنس آن خنده هايى بود كه ميدانستى عميق است
( ژاله برگشت؟! چه قدر دوستش داشت چه قدر خوشحال شد و چه قدر من تنهام...)
romangram.com | @romangram_com