#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_98
ماسیس:«چگونه جرات میکنی بدون گرفتن اجازه داخل بیایی نادان! وقتی تو را از قصر بیرون کردم میدانی.»
آرسین: «ماسیس کافیست. بیرون باش. میخواهم کمی با هورداد سخن بگویم.»
پس ماسیس بود! لعنتی خودش بود، عاشق این دختره است پس. باورم نمیشه!
ماسیس باحرص من رو نگاه کرد.
اومد بره بیرون. من جلوی در ایستاده بودم.
من رو پرت کرد اونطرف و خودش رفت بیرون، درم بست. من روی زمین افتاده بودم و صندوقم کنارم.
آرسین اومد. بازوهام رو گرفت و بلندم کرد.
نمیشه! باید بهش بگم دوسش دارم. اون با من خیلی خوب رفتار میکنه. پس من رو دوست داره.
- آرسین میخواهم اعترافی کنم.
آرسین: « چه شده است؟!»
- آرسین، من تو را دوست دارم. از همان روزی که تو را دیدم، دوستت داشتم.
اول با اخم نگاهم کرد.
وقتی به خودم اومدم، سمت راست صورتم میسوخت و خودمم روی زمین افتاده بودم.
romangram.com | @romangram_com