#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_107

- من با سورن موافقم، خیلی خطرناکه! چرا خودت نمیری؟!

داروین – قاتل دنبال توئه! تازه تو خوش قیافه تری، به جون ِ مادرم ازت خوشش میاد!

- چی شد یهویی من خوش قیافه و دلبر شدم؟! نه قربونت برم خودت برو، هر وقت هم طرفو دیدی با گوشیت ما رو خبر کن.

داروین – عجب گیری کردم ها! من نمی ذارم اتفاقی بیفته.قول هم میدم برات هیچ خطری نداشته باشه.

- یه چیزی ازت می پرسم صادقانه جواب بده.

داروین – باشه، بگو.

- می خوای جونمو به خطر بندازی؟

با بی حوصلگی گفت : نه من...

سریع حرفشو قطع کردم و گفتم : جدی میگم...می خوای جونمو به خطر بندازی؟! اگه می خوای جونمو به خطر بندازی روراست بهم بگو بهراد دوست ِ من، من می خوام جونتو به شکل مسخره ای به خطر بندازم.

با حالتی جدی بازوهامو گرفت و گفت : بهراد دوست ِ من، من می خوام جونتو به شکل مســخره ای به خطر بندازم!

بعد سریع منو به پشت چرخوند و یه هُل کوچیک هم بهم داد.

سورن – وای خدا...حس می کنم تو یه پارتی ِ مسخره ام!

دوباره به طرفش چرخیدم و گفتم : باشه قبول...میرم.ولی مطمئن باش اگه بمریم مسعود می کشتت!

داروین – همچین اتفاقی نمیفته...حالا دیگه برو.آهان راستی، چاقو داری؟

romangram.com | @romangram_com