#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_98
ساعت نزدیک یک و نیم شب بود که رفتم یه دوش بگیرم.وقتی توی حموم بودم هر چند دقیقه یه بار سورن چند تا تق به در می زد و می پرسید :"بهراد هستی؟" و من جواب می دادم تا خیالش راحت بشه.
بعد از حموم سورن بساط قلیون رو عَلَم کرد.گرچه تمایلی نداشتم.بعد از کلی حرف زدن هنوز حس می کردیم خواب مون نمیاد.برای اینکه عیش اون شب مون تکمیل بشه م*ش*ر*و*ب اوردیم و تا خرخره م*س*ت کردیم.بعد از کلی قلیون کشیدن و م*ش*ر*و*ب خوردن هر دو مون سر درد گرفتیم و دیگه اصلا خواب مون نمی برد.نزدیک ساعت چهار و نیم صبح بود که سورن پیشنهاد داد بریم بیرون و قدم بزنیم...تا سر درد مون هم بپره...
هوا گرگ و میش بود.داشتیم توی کوچه باغ های اطراف خونه قدم می زدیم.هوا یه خورده سرد بود اما زیاد اهمیتی نداشت.چند دقیقه بدون اینکه هیچکدوم حرفی بزنیم راه رفتیم.به یه جاده خاکی رسیدیم که یه طرفش سنگ و صخره بود و یه طرف دیگه ش هم دره ی عمیق که توی دره کلی درخت بود.
سورن – یه سوال! به نظرت نسترن از اینکه به تو جواب رد داده پشیمون نشده؟!
- خیلی بعیده...چون من تا الان توی زندگی م به هیچی نرسیدم.
سورن – ای بابا...مگه بقیه چی کار کردن؟! تازه همه چیز که پول نیست.اگه من دختر بودم حتما از تو خواستگاری می کردم.
فکر کنم این م*ش*ر*و*به حسابی روی سورن اثر کرده بود! داشت پرت و پلا می گفت...
همینطور مشغول حرف زدن بودیم که یه نفر اسم سورن رو صدا زد.سورن حدس زد پسر همسایه شون ،مهدی باشه.چون با همدیگه سلام و علیک دارن.
سورن هم با صدای بلند گفت : مهدی،تویی؟!
اما جوابی نیومد.حرف هامون رو قطع کردیم و فقط راه می رفتیم.به جز صدای پاهامون توی اون تاریکی صدای دیگه نمی شنیدیم.همینطور راه می رفتیم که همون صدا رو شنیدیم که سورن رو صدا می زد.دوباره سورن جوابش رو داد و گفت : مهدی تویی؟چرا جواب نمیدی؟! بازم جواب نیومد تا اینکه چند بار سورن رو صدا زدن.اما وقتی که سورن جواب می داد اون صاحب صدا سکوت می کرد
سورن یه لحظه فکر کرد چون م*س*ته،توهم زده.برای اینکه خیالش راحت بشه از من پرسید "تو هم صدا رو می شنوی؟" و من تایید کردم.،بلاخره بعد از چند بار صدا شنیدن و جواب نشنیدن ،دوباره سورن رو صدا زدن.اما این بار سورن منو صدا زد
و گفت : بهراد! یه چیزی بگم نمی ترسی؟
من تا این جمله رو شنیدم از ترس موهای بدنم سیخ شد،قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن،اما گفتم : نه.
سورن – این صداهایی که می شنویم صدای اجنه ست...چون این طرف که دره ست و خیلی عمیقه... هر چقدر هم که جلوتر میریم اون صدا از بین صخره ها شنیده میشه و هیچ صدای پایی هم نمیاد!
تا حرف سورن تموم شد توی اون تاریکی شروع کردیم به دویدن...انقدر تند دویدیم که نفهمیدیم کِی به خونه رسیدیم!
- ینی به نظرت واقعا یه جن داشت تو رو صدا میزد؟!
romangram.com | @romangram_com