#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_52
سورن – آره ...گفتم که اگه باور نداری بیا ببین.
- حالا میگی چی کار کنم؟
سورن – واقعا نمی دونم! نکته اینجاست زمانی وارد خونه میشه که هیچکس نیست.دو تا احتمال وجود داره.یا آشناست...یا اینکه خونه تو زیر نظر داره.
- به نظرت احتمال کدومش بیشتره؟
سورن – شاید هر دو!! مطمئنی در مورد دوربین به کسی چیزی نگفتی؟
- امروز که همش به خودت بودم.وقت نشد به کسی بگم.
هر دومون به فکر فرو رفتیم.
- سورن! تو همسایه های منو می شناسی؟!
سورن – نه...من همسایه های خودمم نمی شناسم! چه برسه به تو...حتی تو کوچه تون هم نمی بینمشون.
- پس این یارو اسدی اسم منو از کجا می دونه؟!
سورن – شاید از مسعود پرسیده باشه.هر چیزی ممکنه.اما یه چیزی مُسلمه.
- چی؟
سورن – یارو فقط می خواد بترسونت.وگرنه زدن تو، توی این خونه ی بی چفت و بست کاری نداره.حتی منم به راحتی می تونم از دیوار بیام بالا و کارتو بسازم.
- خب حالا گیریم که ترسیدم...چجوری بهش بفهمونم که دیگه ول کنه؟!
سورن – احتمالا اونو خودش تشخیص میده.در هر حال... ساعت نزدیک یک و نیم نصفه شبه.کاری از دست مون برنمیاد.منم خیلی خوابم میاد.
- باشه...چاره ای نیست.الان میرم رختخوابارو میارم.
romangram.com | @romangram_com