#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_26


بچه ها خوشحال شدن و از نوربها تشکر کردن.عجب استاد باحالیه.سابقه نداشته کسی به من و سورن بگه "خوب"!!!

سورن – اَه...ببین وقت گرانبها مونو بیهوده صرف چی کردیم! کاش اون روز نیومده بودیم ها...لعنت.

- بهمون لطف کرده،طلبکاری؟

استاد این جلسه رو گذاشته بود برای رفع اشکال بچه ها.من و سورن هم که کلا کِرکِره ها رو کشیده بودیم پایین.از بس که درس نخونده بودیم هیچی از حرفای بقیه نمی فهمیدیم.نمی دونم این نوربها چجوری ما رو جزء دانشجوهای خوب محسوب کرده بود! البته کلا من با این درس کیفرشناسی مشکل دارم.از اولش هم دوست نداشتم حقوق بخونم...همیشه دوست داشتم هنر بخونم اما بابام قبول نمی کرد.اصرار داشت که دکتر- مهندس بشم...چون بابام نذاشت هنر بخونم از سر لج و لج بازی این رشته رو انتخاب کردم.

کلاس تموم شد.من و سورن برای اون روز کلاس دیگه ای نداشتیم.وارد سالن دانشگاه شدیم.عجله ای برای بیرون رفتن از دانشگاه نداشتیم برای همین آروم راه می رفتیم.

سورن – این نوربها عجب خریه.

- خیلی بی تربیتی.

سورن – جدی میگم...آخه به من و تو گفت "دانشجوهای خوب"!!! حالا من که هیچی...واقعا خوبم.به خاطر رفیق ناباب به این روز افتادم.اما تو چی؟! از قیافه ت هم معلمومه (زد زیر خنده)

- خفه شو.خودت چی؟ با اون موهای مش کرده ت! خجالت نمی کشی؟ مثلا پسری خیر سرت.آبروی پسرا رو بردی.

سورن – برو بابا.الان بیشتر پسرای مشهور موهاشونو رنگ می کنن.تازه دخترا واسه شون سر و دست هم می شکنن.

- مثلا؟!

سورن – مثلا همین آدام لامبرت!

-اولا اون توی آمریکا ازین کارا می کنه.اینجا ایرانه...ثانیا به نظرم اصلا هم خوشگل نیست.

سورن – نه پس...تو خوشگلی! حسودیت میشه؟

- من خوشگل نیستم اما اونم خوشگل نیست...به هیچ وجه!

مشغول صحبت بودیم که یه نفر گفت "سلام".سریع بحث رو جمع کردیم.

romangram.com | @romangram_com