#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_24


سورن – عجب ظاهر خرکی ای! آدم به این مشکوکی رو فراموش کرده بودی؟واقعا که...راستی مهمونی چطور بود؟

- مزخرف.

سورن – چه باحال.بهراد تا حالا بهت گفتم خیلی بی ذوقی؟

- آره.

سورن – مثلا الان تو باید قاطی کنی و به من تیکه بندازی...اعتراض کنی...بگی بی ذوق خودتی و از این حرفا...واقعا که بی ذوقی.

- خب حالا گیر نده.اون برگه های بی صاحاب مونده ی نوربها رو از توی کیفم بردار تا تصحیح شون کنیم.

سورن - فکر خوبیه...می خوام از چند تا از بچه ها انتقام بگیرم.

سورن – میترا 16 گرفت.حال کردی؟

- میترا کیه خوشگلم؟

سورن – همون دختره که نگات می کرد...پرشیا داشت...

- همونی که می خواستی منو بهش قالب کنی؟ الان خیالت راحت شد اسمشو گفتی؟

سورن – خیلیییی.از قصد دنبال برگه ی اون بودم.

- هیچوقت گول نگاه کردن دیگران به "من" رو نخور،چون معمولا به خاطر نفرته.مثلا همین دیشب مامانم زوم کرده بود روی من.متوجه شدم داره چشم غره هم میره.

سورن – فکر نمی کنم اینجوریا هم باشه.خیلی سخت میگیری.امروز آخرین جلسه دانشگاه ،قبل از عیده.میای؟

- آره دیگه...میام.پس فکر کردی کشکه؟ تا حالا هم کلی غیبت داشتم.

پارکینگ دانشگاه جا نداشت و مجبور شدیم ماشین رو بیرون پارک کنیم.البته زیاد فرقی هم نمی کرد.با این همه ماشین درست و درمون کسی ماشین منو نمی بره.

romangram.com | @romangram_com