#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_130


استاد رو به بچه ها گفت : این دو نفر همیشه به من روحیه میدن.با اینکه وضعیت درسی شون تقریبا افتضاحه ولی همیشه می خندن.

- نظر لطف تونه استاد! البته ما امروز اومدیم از درس استفاده کنیم.می تونید بعدا نظرات شخصی تون رو به خودمون بگید.

فکر کنم استاده می خواست فحشم بده اما خودشو کنترل کرد! یه نفس عمیق کشید و رفت سراغ درس.

سورن – خاک بر سرت! چه طرز حرف زدن با استاده؟!

- چیزی نگفتم ... می خواستم بقیه از درس بهره ببرن.

سورن – شانس اوردی یارو پاچه پاره نیست...

- حالا تو چرا گرخیدی؟

سورن – هیچی بابا...بی خیال.

جالبه که سورن خودش همیشه با استادا درگیره اونوقت الان گیر داده به من! ما که دیگه آب از سرمون گذشته.من یکی که اگه اخراج بشم ککم هم نمی گزه.بعد از تموم شدن کلاس متون حقوقی در زبان های خارجی که خوراک خودمه و خیلی هم ازش سر در میارم از کلاس اومدیم بیرون.کلاس دیگه ای نداشتیم.توی سالن داشتیم راه می رفتیم که صدای یه نفر رو از پشت سرمون شنیدیم : ببخشید آقا!

برگشتیم سمت صدا.یه پسر تقریبا هم سن خودمون بود.هیکلش خیلی گنده بود.فکر کنم شدیدا هم احساس خوشتیپی بهش دست داده بود چون یه تی شرت تنگ پوشیده بود و اون بازوهای تپل ومپل شو انداخته بود بیرون!

- بله؟

پسر – اسم شما بهراده؟!

- بله.از اسمم خوشت میاد؟!

خندید و گفت : اسم من هم سیاوشه.

می خواستم بگم "خب که چی؟" اما مراعات کردم.

- خوشبختم.حالا امرتون چیه؟!

romangram.com | @romangram_com