#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_104


در همین حین موبایل مسعود شروع کرد به زنگ زدن.

مسعود – جانم؟!

- ...

مسعود – جدی میگین؟! خب چی بود؟!

- ...

مسعود – آهان باشه.ولی من باید هماهنگ کنم.بهتون خبر میدم.

- ...

مسعود – خدافظ.

- کی بود؟

مسعود – یارو جن گیره.گفت دلیل رو پیدا کرده.

- دلیلش چیه؟

مسعود – پشت تلفن نگفت.گفت باید حتما بیاد و خونه تو ببینه.

سورن – نگفت چرا؟!

مسعود – نه،گفت وقتی اومد توضیح میده.حالا چی کار کنم؟! بهش آدرس بدم؟

توی دلم اصلا راضی نبودم که اون بیاد خونه م.حس خوبی نداشتم اما چاره ای نبود! از قرار معلوم توی این وضعیت تنها راه پیش روم همین بود.

- باشه.بهش آدرس بده.

romangram.com | @romangram_com