#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_1

مقدمه :

من و تو ما نشديم ...

تقديرمان دو خط موازي شده

هر چقدر هم که تقلا کنيم باز به هم نميرسيم .

من دختري بودم از تبار بيخيالي و شيطنت .

تو مردي بودي از تبار غرور

چه بر سر غرور تو و شيطنت من آمد ؟

مرد من ، از من دل نکن .

تمامي آدم هاي اين شهر بزرگ ، شهر بزرگ که نه

اين جهان بزرگ ، براي من، تو نميشوند .

ميدانم ! بايد با خودم کنار بيايم .

چون من و تو هيچ وقت ما نميشويم

شايد روزگار اينگونه خواست ...

شايد من شبيه آن درختي هستم که رود کنارش جاري است

اما سد محکمي که بينشان است مانع از سيراب شدن درخت از آن اب است .

از تو سيراب نشدم ...

شدم روح سرگرداني که راهش را پيدا نميکند ...

گناه من چه بود ؟

گناه تو چه بود ؟

romangram.com | @romangram_com