#حسی_از_انتقام_پارت_140
-تا تو صبحونتو بخوری منم آماده شدم.
-بیخیال.
-نمیشه.
-استرس دارم.نمی تونم بخورم.بلندشو باید زود برسیم.
-اول صبحونه.
-گیرنده.
-میدم.چون می دونم ضعف می کنی.
بالاخره راضی شد که صبحونش رو بخوره.شیما واسش کره و عسل درست کرده بود.
منم رفتم وآماده شدم.خوابم میومد.آخه دیشب تا صبح بیدار بودم.شاید یک ساعت خوابیده بودم.
بعد از خدافظی با شیما رفتیم سمت حوضه.شلوغ بود.بعد از پارک ماشین هردو پیاده شدیم.روبه روی پرهام
ایستادم.معلوم بود که استرس داره.طبیعی بود.
به چشماش نگاه کردم.اونم همین طور.
گفتم:با اینکه می دونم اول میشی ولی اگه قبولم نشی من بازم بهت افتخار می کنم.من که می دونم تو چقدر واسه
کنکورت تلاش کردی.مطمئن باش اگه اولم نشی آخرم نمیشی...درضمن امسال نشد سال بعد.بازم خودم کمکت می
کنم.
-ممنون.به خاطر همه چیز. 6 4
-خواهش می کنم.الانم بهتره بری.الاناست که درحوضه بسته بشه و امتحانت شروع بشه.من تا آخر وقت همین جا
هستم.برو وبا خیال راحت امتحانتو بده.
-چشم.فعلا.
رفت سمت سالن.تو ماشین نشستم تا بیاد.به ساعت نگاه کردم.8بود.امتحان شروع شده بود.
آروم گفتم:سارا کمکش کن.
ظبط رو روشن کردم.صدای قشنگ سیاوش قمیشی تو ماشین پیچید.
هوا گرم بود.کولر رو روشن کردمو گرفتم خوابیدم.نمی دونم ساعت چند بود که با صدای آهنگ موبایلم از خواب
پریدم.
romangram.com | @romangram_com