#حصار_تنهایی_من_پارت_8
- کار مي کردم !!!مگه ديگه قرار نيست کار کنم؟
- نه تو ديگه به درد من نمي خوري. روز اول هم که اومدي اينجا قرارمون اين بود که سر وقت بياي و اگه سه بار دير کني اخراج ميشي.الان شما شش باره که دير کردي؛ بعلاوه اين که دو بار هم نيومد.چند بار هم بهت تذکر دادم.گفتم دوستيمون سر جاش کار هم سر جاش.
با بغض گفتم:
- اما نسترن؛ تو که مي دوني من به اين کار احتياج دارم. اگه اخراجم کني کجا کار پيدا کنم ؟
- اين ديگه مشکل توئه نه من ...فکر کنم تا الانم جبران مافات کرده باشم
سرم و انداختم پايين؛ اشکام سرازير شدن. با دستم پاکشون کردم. راست مي گفت؛ زير قولم زده بودم. نبايد دير مي اومدم اولين بارم هم که نبود.اما نبايد اخراجم مي کرد. خواستم بلند شم که خنده ي بلند نسترن متوقفم کرد. با تعجب بهش نگاه کردم. اونم فقط مي خنديد. با دستش به من اشاره کرد و گفت:
- نگاش کن چه آبغوره اي هم گرفته!
با همون تعجب که الان گيج شدن هم بهش اضافه شده، گفتم:
- براي چي داري مي خندي؟
هنوز داشت مي خنديد. گفت:
- چقدر خنگي که نفهميدي دارم باهات شوخي ميکنم!
با عصبانيت گفتم:
- هه هه هه! خنديدم بي مزه!
romangram.com | @romangram_com