#حصار_تنهایی_من_پارت_61


اگه هومن باشه چي؟ نمي تونستم جواب بدم.

مامانم گفت: آيناز کجايي؟نميخواي جواب بدي؟

ها؟؟چرا.

رفتم به اتاقم. موبايلمو برداشتم. نويد بود. يه نفس راحتي کشيدم و جواب دادم :سلام نويد!

- سلام حالتون بهتر شد؟

ياد صبح افتادم گفتم: آره آره ..بهترم ممنون.

- مي شه ازتون يه خواهش کنم؟

- شما امر بفرماييد..

- اختيار داريد...مي شه خواهش کنم امشب شما بياييد خونمون بهم درس بديد ...خيالتون راحت مامان وبابام خونه هستن.

- مگه فردا چند شنبه است؟

- يک شنبه ديگه..نمي خواستم مزاحمتون بشم. فلسفه رو خوندم ولي از منطق سر در نيوردم ..اگه کار داري خودم يه کاريش مي کنم...

- نه نه ميام...فقط خيالم راحت باشه که مامان وبابات خونست ؟

خنديد و گفت:بهتون نمياد ترسو باشيد!

romangram.com | @romangram_com