#حصار_تنهایی_من_پارت_36


گفتم:آخرش نگفتي دختره کيه ها؟!

- يه روزي بهتون ميگم!

- دوستش داري؟

با چشماي عسليش تو چشمام خيره شد. با يه لبخند گفت: خيلي...مي ميرم براش.

با حرفش ته دلم خالي شد ولي با يه لبخند گفتم: آخي! چه عاشقونه ...خوش به حالش! حسوديم شد!

- مسخرم مي کني؟

- نه بابا ...جدي خوش به حالش ....حالا هم برو بگير بخواب. فردا امتحان داري .

- شب بخير ...

- شب بخير ...

***

من و مامانم با هم از خونه اومديم بيرون. سر کوچه که رسيديم از هم جدا شديم. هنوز چند قدمي راه نرفته بودم که عفت خانمو ديدم. اونم با لب خندون. بهش که رسيدم گفتم: سلام حاج خانم، احوال شما؟

من نمي دونم اين که نرفته حج چرا بهش ميگم حاج خانم!

- الحمدو الله بد نيستم ...پرده ی ما به کجا رسيد؟

romangram.com | @romangram_com