#حجاب_من_پارت_80
مامان منم که خیالش راحت شد یه نگاه خریدارانه به زینب کرد چادرو داد به محمد گفت ببر تو اتاقتون آویزون کن و رفت تو آشپزخونه
وایسا ببینم
برگشتم سمت زینب دوباره نگاهش کردم بعد برگشتم به محمد که تازه برگشته بود و در حال نشستن رو مبل تک نفره ی کنارم بود نگاه کردم
با آرنجم یه سقلمه به نازنین زدم
برگشت سمتم
در گوشش گفتم
_ یه نگاه به لباسای زینب و محمد بنداز
نگاهشون کرد
نازنین_ خب چیه مگه
_ لباساشون خیلی شبیه به همه اصلا انگار ست کردن باهم
یه بار دیگه نگاه کرد
نازنین_ اا راست میگیا چه باحال
خندیدم
زینب دستاشو آورد بالا شالشو درست کنه که دیدم
romangram.com | @romangram_com