#حجاب_من_پارت_52


اینکه چرا اینهمه مدت تو بارون مونده؟ اون موقع روز چرا اومده بیمارستان؟ اصلا.....یهو چشمام گرد شد

وایسا ببینم عرفان کیه دیگه؟

اون لحظه اینقدر گیج شده بودم که اصلا حواسم نبود زینب چی گفته. الان یادم اومد

واقعا دیگه دارم دیوونه میشم باید هرچه سریعتر ازش بپرسم ماجرای دیروز چی بوده

در اتاقم زده شد

_ بفرمایید

محمد_ داداش؟

_ جانم داداش بیا تو

محمد_ داداش مامان میگه بیا شام

_ باشه برو الان میام

درو بست و رفت

به ساعت نگاه کردم 8 بود

بلند شدم و رفتم جلوی آینه شونرو برداشتم کشیدم رو موهام. شونرو گذاشتم سر جاش و یه عطر به خودم زدم.

از اتاق رفتم بیرون. یه راست رفتم سمت آشپزخونه

romangram.com | @romangram_com