#حجاب_من_پارت_50


مامان_ دوباره نخوابیا. بلندشو

بلند شدم

مامان رفت بیرون

رفتم جلوی آینه یکم خودمو مرتب کردم

و رفتم بیرون دستو صورتمو شستم نشستم صبحانه خوردم

کاملا بی حس بودم. به هیچی فکر نمیکردم. ذهنم خالیه خالی بود

دیشب، شب خیلی بدیو پشت سر گذاشته بودم خیلی بیشتر از بد

دیشب با خدای خودم عهد کردم اگه کمکم کنه منم تمام تلاشمو برای فراموش کردنش میکنم و بعد نمیدونم چیشد که خوابم برد

چند ساعت همینجور گذشت

به ساعت نگاه کردم 4 بود. به خودم تو آینه نگاه کردم

یه مانتو و شلوار مدل لی و شال همرنگشون. فیت تنم بودن. اون لباسی که به مامان گفته بودم نپوشیده بودم. در عین زیبایی حجابم کامل کامل بود حتی یه تار از موهامم معلوم نبود

یه تَه آرایشی هم داشتم. جلوه ی چشمام خیلی بیشتر شده بود.

خیلی قشنگ شده بودم ولی برعکس وقتایه دیگه اصلا ذوق نکردم

رفتم بیرون. مامان وقتی منو دید یه لحظه چشماش گرد شد

romangram.com | @romangram_com