#حجاب_من_پارت_138


ای بابا چقدر چشم خو یه طرف دیگرو نگاه کنین دیگه

فکر کنم فهمیدن چون سرشونو گرم غذا خوردنشون کردن

بعد از اینکه غذا خوردنمون تموم شد و دوباره همه کلی تعریف و تشکر کردن ظرفارو جمع کردیمو گذاشتیم داخل سبد تا وقتی رفتیم خونه بشوریمشون.

چند دقیقه بعد هرکس یه گوشه نشسته بود و داشت با بغل دستیش حرف میزد

حوصلم شدید سر رفته بود که صدای نازنین بلند شد

نازنین_ موافقین بریم یکم قدم بزنیم؟ هم حوصلمون سر نمیره هم غذامون هضم میشه.

نرگس جون_ شما جوونا برین ماهم اینجا نشستیم حرف میزنیم. البته اگه فاطمه جون موافق باشن

مامان_ این چه حرفیه. هرچی شما بگین

نرگس جون_ اختیار داری عزیزم .بعد رو کرد به ما. بچه ها پس شما برین خدا به همراهتون

مامان_ فقط مواظب باشین. زود برگردین

هر چهار نفر _ چشم

بلند شدیم حرکت کردیم به سمت راست که به دریا ختم میشد

مثل دفعه ی قبل منو نازنین جلو اون دوتا هم پشتمون بودن

منو نازنین شیطنت میکردیمو اونا هم در حالی که چشماشون از خوشحالی برق میزد بهمون نگاه میکردن میخندیدن.

romangram.com | @romangram_com