#حجاب_من_پارت_131


رفتم رو صندلی نشستم چند دقیقه بعد جوابو بهمون دادن و باز طاها برداشت ببینتش. اومد رو صندلی نشست. ساکت داشت به برگه نگاه میکرد

بهش خیره شدم ببینم چی میگه راستش ترسیده بودم

برگشت سمتم و اونم بهم خیره شد

وقتی ترسو تو نگاهم دید لبخند زد

طاها_ آبجی جونم هیچیش نیست

چشمام گشاد شد

_ داداش؟ منکه بچه نیستم میخوای گولم بزنی؟

طاها_ نه ابجی کوچولو گولت نمیزنم و با لبخند ادامه داد. مشکلت خیلی جدی نیست الان که اینو دیدم خیالم راحته راحت شد. بهت اطمینان میدم اگه قرصایی که میدم بخوری خیلی زود خوب میشی و دیگه مشکلی نداری

_ مطمئنی داداش؟

طاها_ صد در صد

وای خدایا شکرت الهی شکرت عاشقتم خدای مهربونم

داشتم از خوشحالی ذوق مرگ میشدم

بدو بدو رفتم تو بغل نازنین

دوتایی همدیگرو بغل کرده بودیم میچرخیدیم و با ذوق میخندیدیم

romangram.com | @romangram_com