#حجاب_من_پارت_119


چند دقیقه بعد حس کردم نفسم داره تنگ میشه

وای نه خدا الان نه

خندشون کم کم داشت تموم میشد

حال من هم همینجور داشت بدتر میشد

قرصم تو کولم بود





حالم بی نهایت بد بود

صدای طاها اومد

طاها_ اوه اوه دوباره این آبجی خانم ما خجالت کشید

نازنین_ اا زینب بابا با ما راحت باش

صداشون میومد هرکدومشون یه چیزی میگفتن اما هنوز نفهمیدن من این وسط دارم جون میدم تا اینکه به خس خس افتادم

فکر کنم طاها شنید چون یه دفعه داد زد

طاها_ زینب

romangram.com | @romangram_com