#هستی_من_باش_پارت_113

ـ حالا یه روز نخور.

با گریه رفتم سمت اتاقم. از همه متنفرم. از همه. درِ اتاقم قفل بود.

ـ بیا این در و باز کن.

جواب نداد. دوباره با گریه گفتم:

ـ بیا این....

به خاطرِ گریه یه ذره نفسم گرفت، ولی زود خوب شدم و گفتم:

ـ در و باز کن.

سامان اومد کلیدهای اتاقم رو گرفت سمتم و منم ازش گرفتم، ولی هر کاری کردم در باز نشد.

با گریه گفتم:

ـ باز نمی شه.

زل زده بود بهم. یعنی این قدر ناجورم که داره این طوری نگام می کنه؟ بعد از چند ثانیه به خودش که اومد کلید رو ازم گرفت و در رو برام باز کرد. کلید و ازش گرفتم و رفتم تو اتاقم و در و بستم. در تمامِ این مدت خیره داشت نگام می کرد. رفتم کنارِ آینه. یه نگاه به خودم انداختم. زیاد ناجور نبودم فقط به خاطرِ گریه و جیغ هایی که زده بودم بیش از حد قرمز شده بودم. کمرم می سوخت. بلوزم رو در آوردم. با دیدن جای ناخونای شارل روی شکم و کمرم گریه ام بیش تر شد. به غیر از شکم و کمرم بازوها و دست هام رو هم چنگ انداخته بود. وحشی! با همون شکلی بدونِ بلوز روی تختم دراز کشیدم و با فکرِ هات چاکلتام خوابم برد. با صدای در از خواب بیدار شدم. یه نگاه به ساعت انداختم. ساعت یک ظهر بود. با فکرِ این که سامان رفته بیرون همون شکلی بدونه بلوز اومدم بیرون، ولی در باز شدن همانا و جلوم سبز شدنه سامان همانا. من که با دیدنِ سامان شوکه شده بودم و همین طور خشکم زده بود و البته سامانم خشک شده بود روی جای ناخن های شارل. بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و زود درِ اتاقم رو بستم. زود رفتم سمت کمدم و یه تونیک پشمیِ، مشکی، طوسی تا روی باسن پوشیدم با شلوار کتون طوسیم. باید می رفتم بیرون تا هات چاکلت می خریدم. از اتاقم که اومدم بیرون اول رفتم سمت آشپزخونه تا یه لیوان آب بخورم. وقتی وارد آشپزخونه شدم با دیدنه دو بسته هات چاکلت روی میز جیغِ خفیفی کشیدم.

ـ خیلی دوست داریش نه؟

با دیدنه سامان پشت سرم، سرم و انداختم پایین. راستش بابت این که من و تو اون وضعیت دیده بود خجالت می کشیدم.

ـ هــه! تو خجالتم بلدی بکشی؟ حالا نمی خواد خجالت بکشی برای منم یه لیوان درست کن.

سرم و آوردم بالا و گفتم:

romangram.com | @romangram_com