#هستی_من_باش_پارت_107

ـ با این لباسا می خوای بخوابی؟

با خوشحالی گفتم:

ـ کلید اتاقم رو می دی؟

دست کرد تو جیب شلوارش و کلید اتاقش رو در آورد و گرفت سمتم. زود از دستش گرفتم و رفتم تو اتاقم. یه شلوار ورزشی سرخابی پوشیدم با یه پلیورِ آستین بلند گلبه ای. راستش جلوش روم نمی شد لباس خواب بپوشم. خدا رو شکر یقه لباسم از اونایی بود که روی شونه قرار می گرفت و من راحت راحت می تونستم نفس بکشم. یه بالش و پتو هم برداشتم و رفتم سمت اتاقش و پتو و بالشش رو گذاشتم کنارش و از مال خودم استفاده کردم. گوشه ترین جای تخت رو انتخاب کردم.

ـ اون قدر گوشه خوابیدی شب نیفتی پایین کوتوله؟

ـ به من می گی کوتوله؟ درضمن دوست دارم گوشه بخوابم.

ـ چند تا دوست داری؟

ـ چی؟

ـ می گم چند تا دوست داری؟ که این قدر می گی دوست دارم دوست دارم.

ـ برو بابا.

و روم رو اون طرف کردم و چشم هام رو بستم. یه خورده می ترسیدم. آروم برگشتم سمتش دیدم روش رو اون وری کرده و خوابیده. منم راحت چشم هام رو بستم و خیلی زود خوابم برد.

یه نگاه به ساعت روی عسلی انداختم. ساعت ده بود. دوباره چشم هام و بستم، ولی دیگه خوابم نبرد. چشم هام و باز کردم و یه نگاه به جای سامان انداختم. خواب خواب بود. چه قدر تو خواب خوبه. تو خواب غرور نداره. ای کاش همیشه خواب باشه تا همین طور مظلوم باشه. خوش به حال زنش. چه شوهرِ خوشگلی داره و خوش به حال زن آرمین که همچین مرد مهربونی داره. آرمین خیلی مهربون بود، ولی این سامان اصلا بلد نیست مهربون باشه. بنده خدا تقصیری نداره. لابد با اون سگش جو بزرگ شده. مثل اون وحشی! ولی هر چقدر هم بد باشه نمی تونم به خودم دروغ بگم. من نسبت به سامان یه حسی دارم. حسی که نسبت به آرمین ندارم. نمی دونم اسمِ حسم رو چی بذارم، ولی عشق نیست. شاید کمی دوسش داشته باشم، ولی عاشقش نیستم. من عاشقِ آرمینم نبودم. فقط دوسش داشتم. با همه ی وجودم دوسش داشتم. بهتر بود بهش فکر نکنم. دیگه همه چی تموم شده بود. به خاطرِ این که از فکرِ آرمین بیرون بیام خیره شدم به سامان. الان دیگه بدون ترس از این که من و ببینه می تونم راحت نگاش کنم. یه نگاه کلی به صورتش انداختم و بعد شروع کردم به نگاه کردن تک تک اجزای صورتش. اول از موهاش شروع کردم. می خواستم دقیق ببینمش. موهاش مشکی مشکی بود و البته لخت. پسرِ به من می گفت تا حالا موهایی به لختی موهای من ندیده. این که موهاش از موهای من لخت تر هست. بعد رفتم سراغِ پیشونیش. پیشونیش کشیده و خوب بود. ابروهاشم خوش فرم بود. خدا رو شکر ابروهاش زیاد بلند نیست، چون من اصلا از ابروهایی که خیلی بلند هستن خوشم نمی یاد. حالا نوبت مهم ترین عضو صورتش بود. چشم هاش. نمی دونم چشم هاش رو چطوری توصیف کنم؟ یعنی نمی دونم اسم فرمِ چشماش چیه؟ فقط می تونم بگم کشیده هست. چشم هاش هم قشنگ بود. از ده نمره بهش صفر می دم. هـــه! شوخی کردم بهش نه رو می دم. حالا نوبت بینیش بود. بینیش خوب بود. به خاطرِ این که مطمئن بشم بینیش قوس نداشته باشه دولا شدم روش تا از حالت زاویه بینیش رو ببینم. نه خدا رو شکر بینیشم خوب بود. تا اومدم برگردم سرِ جام یه دفعه چشماش باز شد. حالا نمی تونم برگردم سرِ جام؟ انگار خشکم زده بود. طوری دولا شده بودم روش که انگار می خواستم لپش رو ببوسم.

ـ می شه الان دقیقا بگی داری چی کار می کنی؟

به خودم اومدم و زود برگشتم سرِ جام و البته این دفعه سرِ جام نشستم و با من من گفتم:

ـ هی.... هی.... هیچی.

romangram.com | @romangram_com