#حریری_به_عطر_یاس_پارت_84
و گامی به عقب برداشت ... قلبش از این همه بی رحمی تکه تکه شده بود ... انصاف نبود ... حق دل عاشقش این نبود... حریر عاجزانه نگاهش کرد ... درست بود عاشق علیرضا نبود اما به خاطر مردانگی هایی که همیشه از او در مقابل رفتارهای نادرست زری دیده بود مهری غریب نسبت به او در دل احساس می کرد و حالا دلش نمی خواست باز هم علیرضا از سوی او آسیبی ببیند ... آرام لب باز کرد و گفت:
- منو ببخش...
علیرضا پرخشم و با دندان های که از حرص به هم کلید شده بود تا مبادا حرفی بزند که او را ناراحت کند گفت:
-برو حریر ... هیچ وقت نخواه که ببخشمت ...
نمی بخشید؟! چشمان حریر گرد شد و به دفاع از خود گفت:
- نمی بخشی ... مثل این که باورت شده من مقصرم ...
-حتما من مقصرم؟
-آره تقصیر خودتون بود ...تو و اون عمه ت..اصلا کسی از من چیزی پرسید ؟ منو کسی ادم حساب کرد؟اصلا حریر کی بود ... شما می دیدینش؟
پوزخندی بر لبان علیرضا نشست:
-هه... راست می گی اون موقع که ما داشتیم واسه خودمون می بریدیم و می دوختیم، شما داشتی تو یه عالم دیگه سیر می کردی ...
-خوبه خودت داری می گی ... اون عمه ی نامردت فقط به برادر زاده اش فکر می کرد ... یه بار واسم مادری کرد؟ همیشه سرکوفت ... فحش ... من مادر نداشتم ... تنها بودم ... هیچ وقت نخواست بهم محبت کنه ...محبت که نکردهیچ، محبتای بابامم دزدید ... چرا نتونست یه بار منو مثل دختر خودش ببینه؟
-من عاشقت بودم تو یه بار دیدی؟
نیش زبان علیرضا باعث شد کمی از آن حجم ناراحتی و عذاب وجدانش کاسته شود. بنابراین گفت:
- چی می خوای بگی؟
-تو خودت منظورمو می دونی ... حالم از اون دخترایی که فقط ادعای نجابتشون میشه بهم می خوره ... خدا رو شکر خیلی زود فهمیدم که منو تو نمی تونیم کنار هم زندگی کنیم ... بوی گند خیانت حالمو به هم می زنه .
حریر با چشمان گرد به او خیره شده بود که علیرضا فریاد کشید :
-اونجوری حق به جانب نگام نکن ... یکی ندونه فکر می کنه خیلی نجیبی ...
romangram.com | @romangram_com