#حریری_به_عطر_یاس_پارت_66
- آبجی ؟
-جانم ..
-یه چیزی بگم ...
و همزمان سرش را بالا گرفت نگاه حریر در چشمان او دوخته شد که حسام پرسید:
- تو چرا از علی بدت میاد ؟
نگاه حریر غافلگیر شد ... رنگ از رویش پرید و آرام جواب داد:
- کی گفته ازش بدم میاد؟
حسام سرش را کج کرد و جواب داد:
-کسی نگفته .. خودم فهمیدم... وقتی کسی رو دوست نداری رنگ نگات عوض میشه ...
حریر متعجب نگاهش کرد... این برادر کوچک کی حواسش به او بود که رنگ بی محبتی را در چشمان او دیده بود ... اما حسام با گفتن کلمات بعدی او را بیشتر از قبل متحیر ساخت ...
-آبجی علیر ضا خیلی مرده ... خیلی ... هیچکی رو به مردونگی اون ندیدم...
پوزخندی بر لبان حریر نشست ... او در علی چه دیده بود که این چنین سنگش را به سینه می زد ...
-می دونی آبجی .. یه چیزی بگم ؟
-بگو...
-یه دقه وایسا ...
سپس دستش را داخل جیب شلوارکش کرد و همزمان با خارج کردن بسته ی کوچکی گفت:
- بیا این مال توئه... اول ببین دوسش داری ؟
romangram.com | @romangram_com