#حریم_و_حرام_پارت_82

دادبه:

- تفاوتشون در رسمی و علنی شدن، تعهد داشتن و قانونی بودنشه!

گیج نگاش کردم:

- یعنی توقعم باید بعد از رسمی و علنی شدن رابطمون فرق کنه؟

دادبه:

- نباید فرق کنه؟!

نگاهم پرسشگر شد.

گارسون سفارشا رو روی میز گذاشت و دوباره خوش آمد گفت!! خسته نمی شد از تکرار این جمله؟!

دادبه دستش رو دور لیوان پایه بلند میلک شیک شکلاتیش حلقه کرد و چشم در چشمم گفت:

- خانوم گل! من الان به عنوان یه همراه عاشق، بعضی از نیازهام روباید بذارم به وقتش! زمانی که همسر عاشق شما شدم! تفاوتش در اینه!!

یه چیزی پرید تو گلوم.... به گمونم سردی شکلات بود یا حرف سنگین دادبه!

به سرفه افتادم. دادبه لبخند زنان به سمتم اومد و دستش رو به کمرم کشید!

میخ شدم و سیخ نشستم!

چشمام از فرط خودداری سرفه هام به اشک نشسته بود. عاجزانه به دادبه نگاه کردم. دستش رو از روی کمرم به پهلو سر داد و من از جا بلند شدم.

رو به روش ایستادم. سریع گفتم:

- سرویس بهداشتی کجاست؟

لبخندش رو جمع و جور کرد و به سمتی اشاره کرد.

بدون این که منتظر حرفش باشم کیفم رو برداشتم و فورا ازش دور شدم!

دستشویی، رو به روی آینه!

دستی به سیاهی زیرچشمام کشیدم.

چه گندی زدم!

مجبور بودی ازش بخوای موضوع رو برات باز کنه؟! بی مصرف! یه کم دل بده به حرف ببین چی می گه! تا هی نخواد کالبد شکافی کنه جلوت! اونم از خدا خواسته! نچ.... بد شد! پیش خودش فکر نکنه از عمد حرفاش رو نمی گیرم! وای! از این به بعد هرچی گفت می گی شما درست می گی! برو خط بعد! فهمیدی؟!

آبی به صورتم زدم و آرایش ملایمم رو تجدید کردم. نفس عمیق! با لبخندی محو انگار که چیزی نشده از سرویس بهداشتی بیرون اومدم.

داشت با موبایلش صحبت می کرد. با نزدیک شدنم، صحبتش تموم شد و گوشی رو روی میز گذاشت. نشستم و خودم رو مشغول شکلات سرد رو به روم کردم. می دونستم الان زل زده بهم، اما نگاهم رو بالا نیاوردم. واسه فکر نکردن به فکری که می کنه، هورتی شکلات رو بالا کشیدم.

romangram.com | @romangram_com