#حریم_و_حرام_پارت_114


- سلام عزیزم!

با شنیدن این صدای پر انرژی و سرحال، غم عالم توی دلم ریخت. حاضر نبودم علت خاموشی موبایلش رو با این لحن سر زنده بشنوم!

- باید هم این قدر خوش باشی! پنج روز بی خیالی کافیه واسه این همه انرژی!

تماس رو قطع کردم و گوشی رو با عصبانیت به گوشه ای پرت کردم. اشکام از گونه ام سر خورد پایین. این پنج روزه زیادی خودداری کرده بودن!

صفحه ی گوشی مدام خاموش و روشن می شد. یه بار، چهار بار! هشتمین بار، چشمام گرم شد و پلک هام سنگین!

با صدای مامان، چشمام رو از هم باز کردم.

مامان:

- پاشو ماهک جان. عموت زنگ زده قراره همه بریم خارج از شهر. پاشو، زود!

با بی حالی گفتم:

- کیا هستن؟

مامان:

- همه هستن جز داییت. اونا امشب میرن کیش!

کش و قوسی به بدنم دادم:

- خارج از شهر یعنی کجا؟

مامان بی حوصله جواب داد:

- اصول دین می پرسی؟ پاشو آماده شو!

و از اتاق بیرون رفت. چرخیدم و به گوشیم نگاه کردم. با یادآوری دم دمای صبح! سریع اون رو برداشتم. بی خیال چشمک پایان شارژ شدم. 38بار تماس! هفت پیام، از دادبه!

پیام ها رو باز کردم.

پیام اول:

- تو رو خدا جواب بده! ساعت 3:16

پیام دوم:

- ماهک خواهش می کنم! تو حق داری، بذار توضیح بدم! ساعت 3:42

پیام سوم:


romangram.com | @romangram_com