#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_27


لبخندش عمیق تر شد-ایشالا

-حالا نمیر از ذوقزنگ زدم بگم بچه ها سالنو جور کردن واسه امشب ساعت12 بیا حتما

-همین امشب باید قرار میزاشتین؟

-سالن پر بودیه امشب خالی بود

-باشه بابا میام

-خوش بگذرهکاری باری؟

-یاعلی

کفششو در اورد در سالنو باز کرد با صدای بلند یا الله گفت و وارد شدپرهام جلوی در ایستاده بود و با اخم نگاش میکردبه چشماش نگاه کردچشمای پگاهو داشتحتی اخمشم شبیه پگاه بود اصلا میتونست بگه نمونه ی کوچیک شده ی پگاه بود ولی اون ظرافت چهره ی پگاهو نداشتاز همه مهمتر چالای خوشکل پگاه رو هم نداشت-سلام اقا پرهامچطوری عمو؟

با همون اخم جواب داد-خوبم

جلوتر رفت و بغلش کرد و لپشو بوسیدوارد سالن شد پرهامو زمین گذاشت و مشغول سلام و رو بوسی شدهنوز خبری از پگاه نبودکنار میعاد نشست و اروم گفت-سرتو از گوشیت در بیاراینم من باید یادت بدم؟

romangram.com | @romangram_com