#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_90
راه افتادم به سمت مسير يه بيست دقيقه اي تو راه بوديم كه خيلي زود گذشت ...
آني پياده شد و درب رو زد
يه زن ميانسال 50 يا 60 ساله در رو باز كرد با ديدن آني بغلش كرد و زد زير گريه...
آني رفت تو ... چقدر بي ملاحظه بود اين دختر ... من آدمم اينجا هان ... بگو كجاميري كي بر مي گردي ...
اصلا مياي تو ؟ نمياي ؟
در كه بسته شد انگار دوباره دنيا زشت شد دو ثانيه نگذشته بود كه به شدت دلم براش تنگ شد ...
يه ده دقيقه معطل شدم كه آني و اون پيرزن اومدن از خونه بيرون ...چشاش رو كه ديدم نگران شدم ...
گريه كرده بود و چشاي درشتش شده بود يه كاسه خون ...
سريع پياده شدم در عقب رو باز كردم و پيرزن نشست صندلي عقب تا آني اومد بشينه در رو بستم در جلو رو بازكردم
اومد ازم رد شه و بره عقب كه سرم رو بردم جلو زير گوشش اروم گفتم
آبرو ريزي نكن بشين جلو ... نمي خورمت ... مي خوام ...
دستش رو آورد بالا به فاصله يه ميلي متر از لبام ... گفت :هيسسسس ... باشه
romangram.com | @romangram_com