رمان هر اشتباهی عشق نیست

#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_81

نمي دونم چند دقيقه توي خيابونها با همين حس دور زديم و هيچ كدوممون اعتراض نكرد ...

يه نگاهي به ساعتم انداختم كاش زمان متوقف مي شد ... كش ميومد ... نمي دونم ولي من توي همين ماشين مي موندم ...
من – فرشاد – زمان – خدا

فرشاد

نگاهش هر از گاهي به چشام مي رسيد

كه اي كاش همون لحظه يه ريموت داشتم متوقف مي كردم اون ثانيه رو ...

من فرشاد ناصري مي خوامت آنيتسا آريا منش... حاضري زندگيت رو با من سپري كني ...

كي شجاعت پيدا مي كنم اين جمله رو بگم...؟

تا كي بايد زجر نداشتنش رو بكشم...

هنوز گلخونه و خاطره قشنگش رو فراموش نكردم كه اين چشاي مشكي و درشت با اون بيني قلمي و سر بالا و اون لباي غنچه يه تصوير خاطره انگيز ديگه رو واسم رقم مي زنه ...

هر بار كه با متانت ، نگاش رو ازم مي گرفت بيشتر عاشقش مي شدم ...

حتي اون باري كه توي گلخونه هلم داد عقب ...كشش قلبم بيشتر شد...


romangram.com | @romangram_com